به نام خدا
باز همه ، پنجره ها بسته شد باد خُنُک از همه کس خسته شد
بویِ بهشت از سر عُشاق رفت عشق زسرمستی وآفاق رفت
شَّرُ و ریا در دل مردم نشست رنگِ خدا از دلشان رخت بست
هَر دم از این مردمِ مردم فریبناله ای آید زِ سَرِ دُوز و رِیب
گاه ، به پندارِ خدا راهی اَندیک دفعه، دنبالِ خود آگاهی اَند
هر چه سفیدَ ست ، سیاه می کننداز سر تکلیف ، ریا می کنند
این همه کارِ دغلُ و قلبِ حقپایه سستُ و کجشان ،کرده لق
گر چه به زَعمِ خود از عالَم سَرندوای بر آن روز که باشد ، سَرند
ریز و درشت همه پیدا شوددیده ی منصور چه بینا شود
باز شود ،پنجره ها ، بازِ بازبادِ خُنُک ،می شود آغاز،باز
طهران-دهم امردادیکهزاروسیصدوهشتادوهشت -بنده کمترین امیرمنصورمعزی
متاسفانه حسب اطلاع بعضی دوستان مطلع شدم که برخی دست نوشته های ناقابلم اعم ازقدیمه یامطالب جدید،دروبلاگ هاومجلاتی به نام اشخاصی موهوم درج شده که ضمن ابراز تأسف ازاقدام زشت سرقت ادبی،اگرچه انتشار آثارم رابدون قید نامم بدون اشکال می دانم اما بهره برداری از آنها با عناوین شخصی را برای افراد جایز نمی دانم.
تاریخ : شنبه 92/9/23 | 6:48 عصر | نویسنده : پدرام معصوم | نظر